احادیثی از پیامبر اکرم (ص) در باره ماه مبارک رمضان

*براى هر چیزى زكاتى است و زكات بدنها روزه است.

*روزه سپر آتش (جهنم) است. «یعنى بواسطه روزه گرفتن انسان از آتش جهنم در امان خواهد بود.»

*روزه براى من است و من پاداش آن را مى‏دهم.

*كسى كه روزه او را از غذاهاى مورد علاقه‏اش باز دارد برخداست كه به او از غذاهاى بهشتى بخورانند و از شرابهاى بهشتى به او بنوشاند.

*زمستان بهار مومن است از شبهاى طولانى‏اش براى شب زنده‏دارى واز روزهاى كوتاهش براى روزه دارى بهره مى‏گیرد.

*رمضان ماهى است كه ابتدایش رحمت است و میانه‏اش مغفرت و پایانش آزادى از آتش جهنم.

*درهاى آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده مى‏شود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.

غصه هم میگذرد...

جامه ی اندوه نه تو می مانی ،

 نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی...

 به حباب نگران لب یک رود قسم،

 و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

 غصه هم می گذرد،

 آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

 لحظه ها عریانند. 

 به تن لحظه ی خود، جامه ی اندوه مپوشان هرگز.

ماه عشق

 رمضان آمده آهنگ سحر ساز كنيد 

با مناجات و غزل بر دو جهان ناز كنيد 

دست‌ها را برسانيد به معراج دعا 

تا خدا با نفسي سوخته پرواز كنيد

 كاش يك گوشه خلوت به زمين هديه شود

 سفري با دلي افروخته آغاز كنيد

 بندگي راه قشنگي‌ست كه مستان دانند

 مستي آموخته و بندگي ابراز كنيد

 گوهر اشك به هر خون دلي مي‌ارزد 

همه‌دم با غم باران‌زده اعجاز كنيد

 كار ما نيست قدم در قفس خاك زدن

 پر و بالي زده و پنجره را باز كنيد

 فرصتي نيست كه يك عمر معطل باشيم 

ماه عشق است در اين مرحله ايجاز كنيد 

* شعری از مصطفي كارگر شاعر متعهد و اهل‌جنوب كشورمان به مناسبت فرارسيدن ماه مبارك رمضان 



عظمت عشق

در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی میکردند. شادی , غم , غرور , عشق و … روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت.همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. وقتی جزیره به زیر آب رفت ,عشق از ثروت که قایقی با شکوه داشت کمک  خواست و گفت: آیا میتونم با تو همسفر شوم؟ ثروت گفت: نه من مقدار زیادی طلا و نقره دارم و جایی برای تو ندارم. عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکانی امن بود کمک خواست. غرور گفت: نه! چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد. غم در نزدیکی عشق بود.پس عشق به او گفت: اجازه بده که با تو بیایم. غم با صدای حزن آلود گفت: آه من خیلی ناراحتم ,و احتیاج دارم تنها  باشم! عشق سراغ شادی رفت و او را صدا زد,اما او آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را نشنید. آب هر لحظه بالاتر میامد وعشق دیگر ناامید شد, که ناگهان صدایی سالخورده گفت من تو را خواهم برد. عشق از خوشحالی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع سوار قایق شد. وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود ادامه داد و عشق تازه متوجه شد که چقدر پیرمرد به گردنش حق دارد. عشق نزد علم رفت و  گفت آن پیرمرد کی بود که جان مرا نجات داد؟ علم پاسخ داد زمان. عشق با تعجب پرسید چرا زمان به ... « زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است»