بدون شرح...

داستان‌سرایی در تدریس


داستان‌سرایی، همواره یکی از تفریحات دانش‌آموزان در اوقات بیکاری به شمار

می‌آمده است. داستان‌سرایی را به دلیل قدمت چندین هزار ساله‌ آن در فرهنگ‌های

 مختلف باید یکی از مهم‌ترین ابزارهای آموزشی در نظر گرفت. هنگامی که شما به

عنوان معلم از این شیوه در کلاس درس استفاده می‌کنید، در حقیقت مفاهیم، نظریات

 و اهداف آموزشی اصلی را با یکدیگر تلفیق و آن را در قالب داستان برای دانش‌آموزان

 خود تعریف می‌کنید. اگرچه معمولا داستان‌سرایی وسیله‌ای برای انتقال و واگذاری

اطلاعات به دیگران تلقی می‌شود، اما از آن در ریاضیات و علوم نیز می‌توان استفاده

کرد.به عنوان مثال، برای آموزش ‌ضرب به دانش‌آموزان می‌توانید داستان چند برادر و

خواهر را برای آنان تعریف کنید که دارای قدرت جادویی هستند. به این ترتیب که هر

چیزی را لمس می کنند، دوبرابر می شود. ( برای کودک اول دو برابر، کودک دوم سه

برابر) یا برای این که مفهوم نیروی گریز از مرکز را برای دانش‌آموزان تعریف کنید،

 میتوانید با داستان‌سرایی خود، آنان را به یک سرزمین خیالی ببرید که در آن جا همه

 چیز با سرعت زیاد در فضا می چرخد. پیش از به کارگیری این شیوه، ابتدا از عواملی

 که می‌خواهید در داستان خود بگنجانید فهرستی تهیه کنید و آن گاه از قوه تخیل خود

 برای ایجاد یک سرزمین خیالی، گروهی شخصیت تماشایی و داستانی عجیب برای

رسیدن به هدف کمک بگیرید. همچنین می‌توان نخست، طرح داستان را در ذهن

مجسم کرد و سپس نحوه گفتن آن را جلوی آیینه یا در حضور فرد دیگری تمرین کرد.

داستان‌ها نباید خیلی مبتکرانه و باور نکردنی باشد تا دانش‌آموزان بتوانند آن‌ها را درک

 کنند و سود ببرند. خلاقیت معلم و تعریف کردن داستان با احساس و اشتیاق تاثیر

بیشتری روی دانش آموز خواهد گذاشت.
** بر گرفته از وبلاگ " من یک معلمم ؟"   **

******************************************************************
+ +دوستان و همکاران گرامی چه روش و سبکی رو خودتون سر کلاس اجرا کردین که تا ثیر مثبتی دریادگیری و تثبیت اون در دانش آموزان داشته و یا خاطره ای از معلمانی که با اجرای روشهای جذاب و موثر، شما رو به یادگیری علاقه مند و ترغیب کردن دارین ؟

رویای نیلوفر

دانه ی نیلوفری غمگین کف مرداب بود
در چرایی چنین احوال خود بی تاب بود

همدمش یک ماهی بی باله و بی رنگ و رو
در پی مادر و یا یک ماهی همرنگ او

بچه ماهی، خسته از عمق دلش آهی کشید:
پس چرا بی باله و بی دست و پایم آفرید؟

گفت آن دانه :که این حال تو بهتر از من است
درد من درد دل و درد تو تنها در تن است

تو رهایی و من اما در زمین درمانده ام
در میان این گل ولای  اینچنین وامانده ام

گاه در خواب خودم رویای نوری دیده ام
فارغ از این ظلمت و با ساقه و با ریشه ام

کاش آن  رویای من رنگ حقیقت میگرفت
زندگی طوری  دگر این سرنوشتم مینوشت

گفت ماهی:صبر کن ، شاید که آن رویا نبود
دیده ام نورش، بدان آن خواب تو بی جا نبود

شور و شوقی در دل دانه به پا شد از خبر
شد مصصمم تا ببیند، گرچه باشد پرخطر

حیف بهر حرکتش ابزار و امکانی نداشت
او فقط یک دانه بود، بهر صعود راهی نداشت

همچنان در شوق و در اندوه خود درمانده بود
باخبر گشتن از این نور و از این رویا چه سود؟!

گفت با خود بهتر است من بیشتر در گل روم
شوق خود را در دل این لای و این ظلمت برم

چند روزافسرده اما شوق رویا زنده بود
همچنان نورش در آن ظلمت به دل تابنده بود

با خودش گفتا چرا این شوق در من زنده است
شایدم آن نور هم  رویای من را دیده است

باز هم عزم وصال آنچه رویا دیده کرد
ناگهان بر خود تکانی داد و در گل ریشه کرد
 
گرچه آن گِل همچو سدی راه رشد از آن گرفت
رشد کرد و جالب آنکه از همان گل جان گرفت

برگهای کوچکش همچون دو دستِ بر دعا

رو به سوی سطح آب و چشم یاری از خدا


بقیه شعر را در ادامه مطلب بخوانید


ادامه نوشته