دگر مرا صدا مکن

مرا ز جام باده ام جدا مکن

که جام من به من جواب میدهد

به من کلید شهر خواب می دهد

درون خوابهای من

تویی و دستهای مهربان

تو یی و عهدهای استوار

و هر چه هست عاشقانه پایدار

برو مرا صدا مکن

زکوچه خوابهای سایه پرورم

دگر مرا جدا مکن صدا مکن

چوسایه بگذر از سرم

مرا زسایه های دوستی سوا مکن

چه حاصلی ز شمع های بیفروغ

ز خنده ها

ز بوسه ها

چه حاصلی زگفته های سربه سر دروغ ؟

تو از روندگان راه عشق نیستی

تو نیستی ز دلشکستگان

بگیر راه خویش و تن رها کن از بلا

چو من ، دل رمیده طالب بلا مکن

تن سلامتت به درد مبتلا مکن

مرا به قصه های کودکانه در شبان هول

جدا مکن از این غم قدیم

از این غم ندیم

صدا مکن

دگر ترانه سر ،در این شبان دیر پا مکن

بخواب نازنین من بخواب

که من تمام شب نخفته ام

تمام شب به جام و جان

جز این سخن نگفته ام

وفا کن ای دل جفا کشیده باز

ولی وفا به یار بیوفا مکن